۱٫ جمعی از یاران امام صادق و از جمله هشام بن حکم در محضر امام صادق علیه السلام بودند. امام علیه السلام از هشام پرسید، ماجرای گفتوگویی که با عمرو بن عبید داشتی، چه بود؟ هشام عرض کرد: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله زبانم قاصر از این است که در برابرتان سخن بگویم، شرم و حیاء مانعم میشود؛ امام علیه السلام فرمود: هرگاه به شما فرمانی دادیم، اجابت کنید؛ هشام گفت: من از موقعیت و مجلس درسی که عمر و بن عبید در مسجد بصره به هم زده بود، مطلع شدم و این بر من گران آمد، لذا روز جمعه در جلسه عمروبن عبید در حالی که حلقه بزرگی از شاگردان گرد او جمع شده بودند و او جامه پشمین سیاهی به کمر و ردایی بر دوش داشت، حاضر شدم و در صف آخر دو زانو نشستم و سپس خطاب به عمرو گفتم: من غریبم و سؤالی از شما دارم، اجازه هست!
ـ آری بپرس.
ـ آیا چشم داری؟
ـ پسر جان! این چه سؤالی است، مگر نمیبینی؟
ـ سؤال من همین است.
ـ بپرس، اگر چه سئوالت احمقانه است.
ـ آیا چشم داری؟
ـ بله، چشم دارم!
ـ با آن چه میکنی؟
ـ رنگها و اشیاء و اشخاص را میبینم.
ـ بینی هم داری؟
ـ بله!
ـ با آن چه میکنی؟
ـ بوها را استشمام میکنم.
ـ دهان هم داری؟
ـ بله!
ـ با آن چه میکنی؟
ـ غذاها را میچشم.
ـ گوش هم داری؟
ـ بله، و صداها را با آن میشنوم!
ـ قلب چی؟ و با آن چه میکنی؟
ـ بله؛ قلب هم دارم؛ با قلبم هر آنچه را که با حواس و اعضایم در مییابم، وارسی میکنم تا مرتکب خطایی نشوم.
ـ آیا جوارح، شما را از قلب بینیاز نمیکند؟
ـ نه!
ـ چرا؛ مگر نه اینکه حواس و جوارح شما سالم هستند؟
ـ نه پسرم! هرگاه جوارح و حواس در آنچه بوییده یا دیده یا چشیده و یا شنیدهاند، شک کنند، آن را به قلب ارجاع میدهند تا شکشان بر طرف شود.
ـ پس خداوند قلب را برای برطرف کردن تردید از جوارح ما قرار داده است و اگر قلب نبود، جوارح و حواس ما به یقین دست نمییافتند؟
ـ بله، همین طور است.
ـ ای ابا مروان (عمر و بن عبید)، در حالی که خداوند ـ تبارک و تعالی ـ اعضا و جوارح تو را به حال خودشان رها نکرد و برای آنها امام و پیشوایی قرار داد که شک و تردیدهای آنها را برطرف نماید، آیا معقول است که مردم را به حال خود در حیرت و شک و اختلاف رها کند و برای آنها امامی که شک و حیرتشان را برطرف نماید، قرار ندهد؟
هشام ادامه داد: عمرو ساکت شد و هیچ نگفت، سپس رو به من نمود و گفت: تو هشام بن حکمی؟ گفتم: نه!
ـ از دوستان او هستی!
ـ نه!
ـ بالاخره کی هستی؟
ـ کوفی هستم.
ـ بله، پس خود هشامی!
آنگاه من را پیش خود نشاند و جلسه درسش را تمام کرد و تا من برنخاستم، دیگر سخنی نگفت.
امام صادق علیه السلام تبسّمی کرد و فرمود: هشام! از کی این مطالب را آموختی؟ هشام گفت: از شما آموختهام. امام علیه السلام فرمود: سوگند به خدا که این مطلب در کتاب موسی و ابراهیم نیز مکتوب است. (۵۱)
۲٫ ان الله اخذ ضغثا من الحق و ضغثا من الباطل فمغثهما ثم اخرجهما الی الناس، ثم بعث انبیاء یفرقون بینهما، فعرفها الانبیاء و الاوصیاء فبعث الله الانبیاء لیفرقوا ذلک… ولو کان الحق علی حده و الباطل علی حده کل واحد منهما قائم بشانه ما احتاج الناس الی نبی و لا وصی، ولکن الله خلطهما و جعل یفرقهما الانبیاء و الائمه علیهم السلام من عباده (۵۲)
ـ خداوند پارهای از حق و پارهای از باطل را بر گرفت و آنها را در هم آمیخت، سپس آن را به مردم ارائه نمود. آنگاه پیامبران را برانگیخت تا بین حق و باطل جدایی اندازند. اگر حق و باطل روشن و به سهولت قابل تشخیص بودند، مردم نیازی به پیامبران و اوصیاء نداشتند، لیکن خداوند حق و باطل را در هم آمیخت و انبیاء و ائمه علیهم السلام را مأمور جداسازی آنها نمود.
۳٫ الحجة قبل الخلق ومع الخلق وبعد الخلق (۵۳)
ـ حجت قبل از مردم، با مردم و بعد از مردم وجود دارد.
۴٫ عن الحسین بن ابی العلاء قال: قلت لابی عبد الله علیه السلام: تکون الارض لیس فیها امام؟ قال: لا، قلت: یکون امامان؟ قال: لا الا واحدهما صامت (۵۴)
ـ حسین بن ابی علاء از امام صادق علیه السلام میپرسد: آیا هیچگاه زمین بدون امام خواهد بود؟ امام علیه السلام: نه؛ سپس میپرسد: دو امام در زمین چه؟ امام علیه السلام: نه مگر آنکه یکی از آنها خاموش (و مطیع دیگری) خواهد بود.
۵٫ ان الارض لا تخلو الا وفیها امام، کیما ان زاد المومنون شیئا ردهم، وان نقصوا شیئا اتمه لهم(۵۵)
ـ زمین هیچگاه از امام معصوم علیه السلام خالی نخواهد بود تا اگر مؤمنان بر دین افزودند، آن را رد نماید و اگر کاستند، تکمیل نماید.
۶٫ ما زالت الارض الا ولله فیها الحجة، یعرف الحلال والحرام ویدعو الناس الی سبیل الله (۵۶)
ـ پیوسته در زمین حجت خدا وجود دارد تا حلال و حرام را به مردم بشناساند و آنها را به راه خدا دعوت نماید.
۷٫ ان الله لم یدع الارض بغیر عالم ولو لا ذلک لم یعرف الحق من الباطل (۵۷)
ـ خداوند زمین را هرگز بدون عالم (معصوم علیه السلام) رها نمیکند زیرا در آن صورت، حق از باطل شناخته نمیشد.
۸٫ عن ابی حمزة قال: قلت لابی عبد الله علیه السلام: اتبقی الارض بغیر امام؟ قال: لو بقیت الارض بغیر امام لساخت (۵۸)
ـ ابو حمزه از امام صادق علیه السلام میپرسد: آیا هیچگاه زمین بدون امام خواهد بود؟ امام علیه السلام: اگر چنین شود، زمین فرو خواهد رفت.
۹٫ لو بقی اثنان لکان احدهما الحجة علی صاحبه (۵۹)
ـ اگر فقط دو تن در زمین باشند، حتماً یکی بر دیگری حجت و امام خواهد بود.
۱۰٫ أن آخر من یموت الامام، لئلا یحتج أحد علی الله ـ عزوجل ـ أنه ترکه بغیر حجة لله علیه (۶۰)
ـ آخرین فردی که (در پایان دنیا) میمیرد امام است، تا احدی نتواند با خداوند احتجاج کند که او را بدون حجت و راهنما رها کرده است.
۱۱٫ الامام الباقر علیه السلام: والله ما ترک الله ارضا منذ قبض آدم علیه السلام الا وفیها امام یهتدی به الی الله وهو حجته علی عباده، ولا تبقی الارض بغیر امام حجة لله علی عباده (۶۱)
ـ به خدا سوگند، زمین از عصر آدم تاکنون بدون راهبر و حجت معصوم الهی که هدایتگر مردم به سوی خدا و حجت او بر بندگانش باشد، نبوده است و هرگز نیز بدون حجت معصوم علیه السلام نخواهد ماند.
۱۲٫ الامام رضا علیه السلام: ان الحجة لا تقوم لله علی خلقه الا بامام حتی یعرف (۶۲)
ـ حجت خدا بر مردم جز با تعیین امامی که شناخته شود، تمام نمیشود.
۱۳٫ الامام علی علیه السلام: یا کمیل! لو لم یظهر نبی و کان فی الأرض مؤمن تقی لکان دعائه الی الله مخطئا او مصیبا بل والله مخطئا، حتی ینصه الله لذلک و یؤهله له (۶۳)
ـ ای کمیل! اگر پیامبری از جانب خداوند مبعوث نشده بود و در زمین مؤمنی پرهیزکار وجود داشت که مردم را به سوی خداوند دعوت مینمود، آیا خطاکار بود یا درستکار؟ به خدا سوگند که خطاکار بود مگر آنکه خداوند او را شایسته نبوت و مبعوثش مینمود.
و اما درباره تبیین فلسفه از مسأله وحی و نبوّت و تقلیل آن به یک پدیده عادی، باید اشاره کنیم که نبوّت از منظر قرآن و عترت چند ویژگی دارد:
۱٫ نبوّت با انتخاب و گزینش حضرت حق ـ جل و علا ـ صورت میگیرد:
انّ اللّه اصطفی ادَمَ و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران عَلَی العالَمین، ذرّیَة بعضُها من بعض والله سمیعٌ علیم (۶۴)
ـ خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برگزید، نسل بعضی از بعض دیگر است؛ خداوند شنوای دانا است.
۲٫ البته ویژگیها و فضائل منتخب و مصطفی در این امر مدخلیّت دارد که از جمله مهمترین آنها تسلیم در برابر خداوند ـ تبارک و تعالی ـ است:
و من یَرْغَبُ عن ملِّة ابراهیم الّا مَنْ سَفهَ نَفْسَهُ و لَقد اصْطفیناهُ فی الدنیا و انِّهُ فی الاخرة لَمن الصالحین، اذقال له رَبُّه اَسْلمْ قال اَسْلَمتُ لرَبِّ العالمین (۶۵)
ـ جز سفیه و نابخرد از آیین ابراهیم رویگردان نمیشود؛ ما او را در دنیا برگزیدیم و در آخرت از صالحان است؛ آنگاه که خدایش به او گفت تسلیم شو، گفت: تسلیم پروردگار جهانیان هستم.
۳٫ اوّلین برگزیده و مصطفی، رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله بوده است:
رسول الله صلی الله علیه و آله: کنت نبیّاً وَ الادم بین الماء والطین (۶۶)
ـ رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله: آنگاه که آدم بین آب و گل بود، من پیامبر بودم.
۴٫ ارتباط نبی با خداوند نیز از طریق فرشتگان برگزیده و منتخب صورت میپذیرد:
اللِّه یَصْطفی من الملائکة رُسُلاً و من الناس، انِّ اللّه سمیعٌ بصیر (۶۷)
ـ خداوند رسولانی را از فرشتگان و مردم برگزید، البته خداوند شنوای بیناست.
۵٫ و انِّهُ لَتَنریلُ رَبَّ العالمین، نَزَل به الروح الامین عَلی قَلْبک لتکُونَ من المنذرین (۶۸)
ـ قرآن فرستاده پروردگار جهانیان است که روح الامین (جبرییل) بر قلب تو نازل کرد تا از بیمدهندگان باشی.
۶٫ وَ ما ینطق عن الهوی، ان هُوَ الّا وَحْیٌ یُوحی عَلِّمَهُ شدیدُ القوی (۶۹)
ـ رسول ما صلی الله علیه و آله از سر خود و هوا سخن نمیگوید. قرآن جز وحی الهی که جبرییل او را تعلیم داده است، نیست.
ـ نبی موظف به ابلاغ وحی به مردم است و مردم نیز موظّف به اطاعت از نبی و رسول هستند:
۷٫ وَ اَطیعُوا الله وَ اَطیعُوا الرسُول فان تَوَلِّیتُم فانِّما عَلی رَسُولنا البَلاغُ المبین (۷۰)
ـ از خداوند اطاعت کنید و از پیامبر هم اطاعت کنید که اگر رویگردان شوید، بدانید که بر فرستاده ما جز تبلیغ رسالت نیست.
۱- ملاصدرا مدّعی است که فلاسفه بزرگ یونانی، خود نبی بودهاند، اما کمترین سندی برای این ادعای خود ارائه نکرده است. همچنین بعضی نیز با استناد به روایتی از کتاب محبوب القلوب دیلمی قائل به پیامبر بودن ارسطو و افلاطون و… شدهاند که اعتماد به چنان حدیثی که در هیچ یک از کتب روایی شیعه و سنی نقل نشده است و نیز شواهد و قرائن قابل اعتمادی در تأیید مضمون آن یافت نمیشود، بلکه علیه آن وجود دارد، منطقی نیست.
۲- مطهری، مرتضی، مقالات فلسفی/ ۱۹۲
۳- برنجکار، رضا، حکمت و اندیشه دینی/ ۳۸۸
۴- بحارالانوار ۵۷/ ۱۹۸ (به نقل از فخرالدین رازی)/تفسیر جامعالجوامع طبرسی در ذیل آیه ۸۳ غافر
۵- بخشی از عقاید افلاطون درباره ساخت مدینه فاضله بدین شرح است:
«افلاطون میگوید که دوستان باید همه چیزشان اشتراکی باشد، از جمله زن و فرزندانشان؛ شخص قانونگذار پس از آنکه سرپرستان [جامعه] را از زن و مرد برگزید، آنگاه مقرر خواهد داشت که خانه و خوراک آنها مشترک باشد. امر ازدواج به شکلی که ما میشناسیم، تغییر اساسی خواهد کرد (این زنان بدون استثناء، همسران این مردان خواهند بود و هیچ کس همسری خاص خود نخواهد داشت)… همه کودکان پس از تولد از والدینشان گرفته خواهند شد و دقت تمام به کار خواهد رفت تا والدین فرزندان را نشناسند و نیز کودکان والدین خود را به جا نیاورند. کودکان ناقصالخلقه و آنهایی که والدینشان پست باشند، در جای سری نامعلومی که باید باشند، گذاشته خواهند شد… سن مادران باید میان بیست تا چهل و سن پدران میان بیست و پنج تا پنجاه و پنج باشد، خارج از این حدود، ارتباط آزاد است، ولی سقط جنین یا کشتن نوزاد اجباری خواهد بود… چون هیچ کس والدین خود را نمیشناسد، پس بر هر فردی واجب است که مردانی را که از حیث سال میتوانند پدر او باشند، پدر بنامد. در مورد مادر و خواهر و برادر نیز قضیه از همین قرار خواهد بود.» (برتراند راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دریابندری/۱۷۹-۱۷۷، همچنین ر.ک،به: فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه سیدجلالالدین مجتبوی۱/ ۲۶۴، و نیز: م.م شریف؛ تاریخ فلسفه در اسلام۱ / ۱۳۷)
۶- م.م. شریف؛ تاریخ فلسفه در اسلام۱/ ۶۳۳ (مقاله عبدالرحمن بدوی)
۷- همان/ ۶۱۸ ـ ۶۱۷
۸- همان/ ۶۲۸، همچنین ر.ک به: ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام ۱/ ۹۳-۹۲
۹- ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام۱/ ۹۲؛ در اینجا برای رعایت انصاف باید به این نکته اشاره کنیم که ابنسینا سخت به رازی حمله کرده و وی را زبان دراز و یاوه سرایی دانسته که از پیشه خود که شکافتن جراحات و دیدن ابوال و برازات است دست کشیده و به الهیات پرداخته است که خارج از پیشه و رتبه اوست. (جهانگیری، محسن، مجموعه مقالات/ ۲۱۶)
۱۰- ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام۲/ ۱۱۱
۱۱- م.م. شریف، تاریخ فلسفه در اسلام۱/ ۷۵۷ (مقاله ابن طفیل به قلم بختیار حسین صدیقی، دانشیار فلسفه کالج دولتی لاهور، ترجمه احمد جلالی)
۱۲- از نکات قابل توجه در آرای ابن طفیل، تبیین او از آغاز خلقت انسان و چگونگی شکلگیری تمدّن است. دیدگاه ابن طفیل در این مورد، مشابه دیدگاه نظریهپردازان مدرن و عصر جدید است که نقش خداوند را در آفرینش انسان انکار کرده و یا مسکوت گذارده و تشکیل تمدن را ناشی از عقل و تجربه مستقل بشری میدانند و نه تعالیم انبیای الهی علیهم السلام[۱] [۱] «همان طور که مراکشی مورخ گفته است، حی بن یقظان رسالهای است که میخواهد از شروع زندگی بشر بر روی زمین، تبیینی علمی به دست دهد. ابن طفیل به عنوان مقدمهای بر قصه حی بن یقظان حکایت میکند که آب و هوای معتدل آن جزیره غیرمسکون، به علاوه نسبت مناسبی از عناصر، موجب پیدایش خود بهخودی نخستین انسان میشود. این انسان نخستین، چوبدستی را سلاح مناسبی در تنازع برای بقاء مییابد و از آن طریق به برتری خود بر سایر حیوانات اعتقاد پیدا میکند؛ اما در حقیقت، منظور از چنین آغازی، صرفاً فراهم آوردن زمینهای برای نشان دادن بالندگی و رشد عقل استقرایی، مستقل از هر نوع تأثیر اجتماعی است.» (تاریخ فلسفه در اسلام۱/ ۷۵۹، همچنین ر.ک به: ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام/۲/ ۱۰۹)
۱۳- ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام۲/ ۲۰۵
۱۴- ابن سینا، رسالة فی سرّالقدر، مجموعه رسائل، انتشارات بیدار/ ۲۴۰
۱۵- نویسنده کتاب تبیین فلسفه وحی از فارابی تا ملاصدرا درباره دیدگاه فارابی و ابنسینا درباره نبوت مینویسد: «اکنون این مسأله مطرح خواهد بود که آیا غیریت نوعی انبیا با سایر انسانها مستلزم اثبات علومی است که هیچ صنف دیگری از انسانها به جز انبیا از آن علوم برخوردار نباشند؟ فارابی هنگامی که به این نقطه رسیده بود، نمیتوانست بین علوم حکما و انبیا تفاوتی قائل شود، لذا صادقانه اذعان کرد که: «فتبین ان معنی الفیلسوف و الرئیس الاول و واضع النوامیس و الامام معنی کلّه واحد» [تحصیل السعادة/ ۹۳] شیخ الرئیس نیز در نوشتههایش در خصوص نبوت خود را با این مسأله روبرو میدیده است. از طرفی رأی فارابی را نپسندیده و از طرف دیگر یافتن تمایزی بین حکیم و عارف و نبی برایش دشوار بوده است. شیخ در نمط دهم اشارات اساساً به چنین تمایزی قائل نیست و یا اینکه به آن دست نیافته است و در دیگر آثار خود، در نهایت به مثابه وجه تمایزی بین نبی و عارف و فیلسوف بر شدت قوه حدس تأکید میکند و معتقد است که برترین درجه قوه حدس که همان عقل قدسی است، ودیعهای است که به ندرت کسانی از آن برخوردارند: «انه [العقل القدسی] رفیع جدّاً لیس ممّا یشترک الناس فیه کلهم»، این عبارت اگرچه به معنای آن است که تنها عده قلیلی از عقل قدسی برخوردارند، اما به معنای آن نیست که این عقلتنها مختص پیامبران باشد.» (ملایری، موسی، تبیین فلسفی وحی از فارابی تا ملاصدرا ۲۰۸-۲۰۷)
۱۶- ملاصدرا، شرح اصول کافی۲/ ۳۰۳
۱۷- اسفار ۷/ ۳۲۶
۱۸- طباطبایی، سیدمحمّدحسین، علی و فلسفه الهی/ ۱۷
۱۹- طباطبایی، سیدمحمد حسین، اسلام و انسان معاصر/ ۸۵
۲۰- حناالفاخوری ـ خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی/ ۷
۲۱- تاریخ فلسفه در جهان اسلامی/ ۸۱
۲۲- ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام ۲/ ۱۲۷ (به نقل از ابن سینا، رسالة اضحویه، چاپ مصر، ۱۹۴۹، ص ۴۵)
۲۳- ابن رشد از فیلسوفان برجسته مشّایی، معجزات انبیاء را جز برای اقناع عوام مردم مفید و مؤثر نمیداند (ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام۲/ ۲۲۰)
۲۴- ماجرای فکری فلسفی در جهان اسلام۲/ ۱۴۴ (به نقل از ابوحیان توحیدی، الامتاع و الموانسة۲/ ۱۱)
۲۵- همان۳/ ۳۲۰، به نقل از شرح اصول کافی/ ۵۶۸
۲۶- همان۳/ ۳۱۹
۲۷- همان۲/ ۳۴۳ (به نقل از شرح اصول کافی/ ۵۶۷)
۲۸- ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام ۲/ ۳۲۲
۲۹- مطهری، مرتضی، وحی و نبوت/ ۵۶-۴۴
۳۰- ابنسینا، النجاة/ ۱۶۷
۳۱- ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام۱/ ۲۵۰
۳۲- ابن سینا در تبیین معجزه نیز همین رویکرد را دارد: «شیخ الرئیس ابن سینا معتقد است، همانگونه که نفس ناطقه در حالات عادی و طبیعی روی اعضا و جوارح جسمانی اثر میگذارد، در برخی از حالات غیرعادی نیز میتواند به مرحلهای نائل گردد که از نقص هیولانی رها شود و در عالم هستی تصرف نماید. اتصال نفس ناطقه به عالم دیگر در برخی از حالات غیرعادی، نوعی معجزه شناخته میشود که عقل عادی افراد بشر نمیتواند حقیقت آن را ادراک کند.» (ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام۲/ ۲۲۰)
۳۳- ملاصدرا، اسفار۲/ ۱۸۴
۳۴- علامه حلّی، الاسرار الخفیة فی العلوم العقلیه/ ۵۷۴
۳۵- م.م شریف، تاریخ فلسفه در اسلام۱/ ۶۵۸، علامه طباطبایی درباره ماهیت وحی، از نگرش فلسفی فاصله میگیرد و مینویسد: «شعور وحی نزد ما مرموز بوده و نسبت به چگونگی آن اطلاعی نداریم و چگونگی رسیدن به حقایق را نیز نمیفهمیم.» (المیزان۱۵/ ۷)
شهید مطهری نیز مشابه همین نظر را دارد. وی میگوید: «هیچ ضرورتی ندارد که حتماً بگوییم ما باید حقیقت و کنه و ماهیت وحی را درک کنیم، آخرش هم یک توجیهی بکنیم و بگوییم همین است و غیر از این نیست. ما باید به وجود وحی ایمان داشته باشیم، لازم نیست بر ما که حقیقت وحی را بفهمیم؛ اگر بفهمیم، یک معرفتی بر معرفتهای ما افزوده شده است و اگر نفهمیم، جای ایراد به ما نیست، به جهت اینکه یک حالتی است مخصوص پیغمبران که قطعاً ما به کنه آن پی نمیبریم؛ ولی چون قرآن وحی را عمومیت داده در اشیای دیگر، شاید به تناسب آن انواعی از وحی که میشناسیم، بتوانیم تا اندازهای آن وحیای را که با آن از نزدیک آشنایی نداریم، که وحی نبوت است، توجیهی بکنیم؛ و اگر نتوانیم توجیهی بکنیم، از خودمان حتی گلهمند نیستیم، چون یک امری است ما فوق حد ما و یک مسألهای است که از مختصات انبیاء بوده است.» (مطهری، مرتضی، نبوت/ ۷۸-۷۷)
۳۶- همان/۶۵۶-۶۵۵، همچنین ر.ک به: ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام۲/ ۳۴۹٫ دکتر دینانی نیز بر این باور است که فارابی بیشتر اوقات خود را در تأملات عقلی صرف کرده و در اثر تفکر دائم به مرحله عقل مستفاد [مقام اتحاد با عقل فعّال] نائل آمده است. (ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام۳/ ۲۹۶)
۳۷- ر.ک به: فارابی، ابونصر، فصول منتزعه، ترجمه دکتر حسن ملکشاهی/۱۰۴-۱۰۰، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام۲/ ۲۵۰، حکمت و اندیشه دینی/۴۰
۳۸- تاریخ فلسفه در اسلام۱/ ۵۶۸ و ۵۹۹ به نقل از فصوص الحکم / ۶۶
۳۹- مقبولات از نظر فلسفه و منطق، قضایایی است که از روی تقلید از کسی که مورد اعتماد است، پذیرفته شود. منشأ اعتماد به اشخاص یا امر آسمانی است مانند پیامبر و امام معصوم و یا عقل و کاردانی افراد مانند حکماء و بزرگان و دانشمندان علوم مختلف و… نیز مانند اشعار شعرا و ضرب المثلهایی که بدون اینکه معلوم باشد که اصلاً از کیست، مورد قبول مردم است و مانند احکام فقهی که از روی تقلید از مجتهدان پذیرفته میشود… منشأ اعتقاد به قضایای مقبوله، اعتماد به دیگران و تقلید از آنهاست و در همین مورد است که مقبولات با یقینیات متفاوت است» (مظفر، محمدرضا، منطق/ترجمه منوچهر صانعی دره بیدی/ ۳۴۴)
۴۰- ر.ک به: منطق مظفر/ ۳۱۶
۴۱- ر.ک. به قرآن: بقره/۱۱۹و۱۵۲و۲۱۳، آل عمران/۱۶۴، جمعه/۲، نحل/۳۶، ابراهیم/۴و۵، حدید/ ۲۵، سبا/۲۸، احزاب/۴۵، آل عمران/ ۸۱، مائده/ ۶۷،۹۲، انفال/۲۴، نور/ ۵۴ و…
۴۲- شهید مطهری مینویسد: «لقد ارسلنا رُسُلَنَا بالبینات و اَنزلنا مَعَهُم الکتاب و المیزان لیقوَم الناس بالقسط (که قرآن بهطور علت غایی بیان میکند) یعنی ما پیغمبران را فرستادیم برای همین که عدالت در میان بشر برقرار شود، یعنی قرآن این مطلب را مسلّم گرفته است که اگر پیغمبرانی در دنیا نمیآمدند، عدالتی در زندگی بشر وجود نمیداشت.» ( مطهری، مرتضی، نبوت/ ۶۵)
۴۳- بقره/ ۱۵۱
۴۴- شیخ طوسی، تبیان۲/ ۳۰
۴۵- فیض کاشانی، الصافی۱/ ۲۰۲
۴۶- اسراء/ ۱۵
۴۷- طه/۱۳۴-۱۳۳
۴۸- نساء/ ۱۶۵
۴۹- توحید صدوق/ ۴۵
۵۰- بحارالانوار۱۱/ ۳۹
۵۱- کافی۱/ ۱۶۹
۵۲- بحارالانوار۴۷/ ۴۰۸
۵۳- همان
۵۴- همان/۱۷۸
۵۵- همان/۱۷۸
۵۶- همان
۵۷- همان
۵۸- همان
۵۹- همان/ ۱۷۹
۶۰- همان
۶۱- همان
۶۲- همان/ ۱۷۷
۶۳- تحف العقول/ ۱۷۵
۶۴- آل عمران/ ۳۳، و نیز ابراهیم/ ۱۱
۶۵- بقره/ ۱۳۱-۱۳۰
۶۶- مناقب ابن شهر آشوب/ ۱۸۳
۶۷- حج/ ۷۵
۶۸- شعراء/ ۱۹۴-۱۹۲
۶۹- نجم/۱۰-۳
۷۰- تغابن/ ۱۲
نویسنده : مهدی نصیری
منبع : مشرق نیوز